چند سال پیش نام صدیق برمک به عنوان فیلمسازی افغانی در محافل بینالمللی مطرح شد و حالا نوبت به سینماگران دیگری رسیده که میکوشند فراتر از الگوهای محبوب مخاطبان افغان فیلم بسازند.
تماشاگر افغانی به شدت تحت تأثیر الگوهای بالیوودی است و کلاً سینمای هند محبوبیت خاصی میان سینماروهای افغانستان دارد، ولی سینماگران نوگرای افغانستان میکوشند تا از اغراقهای بالیوود پرهیز کرده و به زبانی واقعگرا دست یابند.
فیلم «هیس» ساخته سید فهیم هاشمی گویا یکی از این فیلمهاست که روزنامهنگاری افغانی در مطلبی که میخوانید به آن پرداخته است.
فیلم «هیس» به عنوان نخستین تجربه بلند سینمایی سید فهیم هاشمی، فیلمساز جوان افغان، هفته گذشته در کابل و پیش از آن در هرات به نمایش درآمد.این کارگردان، ساخت چند فیلم کوتاه و مستند را در کارنامه خود دارد. نگارش فیلمنامه هیس را سید معیدالحق موحدی بر عهده داشته است.
با وجود تعدد نهادهای جوان سینمایی در هرات ، امکان اکران عمومی آثار سینمایی در این شهر وجود ندارد؛ تنها سالن سینمای این شهر، در زمان طالبان نابود شد و به جای آن ساختمان اداره ترانسپورت (حمل و نقل) و یک مسجد قد برافراشت. با این وجود، سینماگران نوگرا سعی میکنند آثار خود را در نمایشهای خصوصی به مخاطبانی محدود و به ویژه فرهنگیان عرضه کنند.
تغییر رویکرد
در دو سه سال اخیر فیلمهای زیادی در هرات تولید شده، اما هیس حکایت از تغییر رویکرد تازه کاران سینمای نوپا دارد.
رویکردی که میخواهد کم کم نگاه ویژهتری به خود و پیرامون داشته باشد و از پیروی خط و مشی شبه بالیوودی احتراز کند. قصه، کارگردانی و بازیگری در هیس در ساختاری مستحکم ، رویکردی تازه ، ژرف و صادق به حاشیههای زندگی افغانی دارد. حاشیههایی که کمتر در زاویه دوربین سینمای شبه بالیوودی قرار میگیرد.
پیام روان
حیات که همزمان درگیر حالات روحی نامساعدی است، کابوس دیوانهخانهای او را عذاب میدهد، دیوانهخانهای که بعداً بر اثر جنون به آنجا منتقل میشود. هیس پیام روان عمومیجامعهای پیوسته رویاروی جنگ و فقر را در خود دارد.
جامعهای که رویاروی با مرگ و همزمان محتاج زندگی است. در هیس خبری از جنگ نیست، کارگردان و فیلمنامهنویس در این فیلم توانستهاند بدون اعلام حضور جنگ، حقیقت زندگی اجتماعی افغانی را در جزییات آن جستجو کنند.
هماهنگ در دو سوی دوربین
در یکی از صحنهها، «حیات» پس از ابتلا به جنون، به دیوانهخانهای که کابوسش را دیده بود، منتقل میشود. هنگام ورود او، یکی از دیوانگان با استفاده از کفش خود به جای میکروفون خطاب به دیگران و از جمله «حیات» تازه وارد، در مورد کار و اینکه «پاسپورت نمیدهند...» سخنرانی میکند که با طنزی تلخ به سیاستمدارها، بیکاری، فقر کشنده و مهاجرت جوانان افغان برای کار به ایران اشاره دارد.
نگاهها، نشانهها و بازی قابل قبول نابازیگرانی که در نقش دیوانه، با دیوانه تازه وارد پیشامد میکنند، صحنه دیدنی آفریده است.
توهم
در سراسر فیلم، نوعی رویارویی توهم و واقعیت و مواجهه مرگ و زندگی به وسیله نمادهای مختلف مخاطب افغانی را به همذاتپنداری با روان آشفته وا میدارد.
در کنار روابط حاشیهای عاشقانه، موضوعاتی چون تحصیل، بیسوادی، فقر، نشاط، عشق، زندگی، مرگ ... که کارگاه اضداد ذهن و زندگی انسان افغانی و به ویژه جوانان است از گرههایی است که در مسیر حرکت اصلی قصه و در جای جای نمود پیدا میکنند.